پسرم بیست ساله شد
گفتند که شعری بگو
بی خبر انکه من اصلا شاعر نیستم
گفتند پس بگو پندی، اندرزی، لا اقل سحری بگو
سر به پایین گفتم، من عالم یا که ساحر نیستم
گفتند آن همه آه و ناله گفتی در حجر دیگران
در جشن ما هم ز عشق و از شادی بگو
گفتم افسوس که با این همه غم، من دگر شاد یا که عاشق نیستم
گفتند پس می بنوش خوش باش آنچه دلت خواست بگو
گفتم افسوس که من مال قرن بیست و یکم نیستم

ارسال نظر در مورد شعرگونه