دردی داشتم سخت گران
همه وقت بودم ز آن من نالان
شکایت به خدا بردم من
که دهد مرگ مرا یا که شفا در یک آن
گفت خواهی فراموش کنی آن درد را
انگار نبوده است آن درد روان
گفتم ز دلم آگاهی تو
ای خدای خوب خوب مهربان
دردی دگر بخشید مرا خدای حکیم
که ز درد این فراموش کردم آن

ارسال نظر در مورد شعرگونه